🖤🖤🖤
🖤🖤
🖤
🔞 #پارت37
🔞 #ازدواج_اجباری

_خواهش میکنم!
صدای برایان از پشت سرم اومد:
_کجا قراره برید فیلیکس !؟
خونسرد بهش خیره شد و جواب داد:
_قراره بریم دیدن داداش مرینت!
صدای متعجب برایان بلند شد
_مگه داداش دیگه ای هم جز جان داره !؟
_آره
به عقب برگشتم تا به سمت اتاقم برم که با دیدن جان که کنار برایان ایستاده بود خشکم زد اما خیلی سریع به خودم اومدم  و از کنارشون رد شدم هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که صداش بلند شد:
_وایستا!

ایستادم بهش خیره شدم و گفتم:
_بله
_تو چ داداش دیگه ای داری این هم بازی جدیدته !؟
بهش خیره شدم و گفتم:
_به تو ربطی نداره داداش یا کس و کاره من کیه من هر بازی داشته باشم هم ب خودم مربوط عادت داری تو زندگی همه خدمتکارا سرک بکشی !؟
با شنیدن این حرف من ساکت شد و با اخم بهم خیره شد و گفت:
_نه تو زندگی هر کسی اما ادمی مثل تو که معلوم نیست با چ قصد و نیتی ....
وسط حرفش پریدم
_اونش به تو مربوط نیس کسی که من رو استخدام کرده خودش بهتر میدونه

پوزخندی تحویلش دادم و از کنارش رد شدم
حرف هاش فقط باعث ناراحت شدن من میشد نمیتونستم درکش کنم چرا تا این حد داشت پافشاری میکرد اون هم برای چیزی که اصلا ارزشش رو نداشت.
🖤🖤🖤
🖤🖤
🖤
🔞 #پارت38
🔞 #ازدواج_اجباری

بلاخره امروز وقتش رسیده قرار بود لوکا رو ببینم به الناز دوستم نامزد لوکا زنگ زده بودم قرار بود خبردار نشه وقتی میرم دیدنش غافلگیر بشه دل تو دلم نبود ، با یاد آوری چیزی به سمت فیلیکس برگشتم و گفتم:
_فیلیکس!؟
به سمتم برگشت به چشمهام خیره شد و گفت:
_جان!
_لطفا از رابطه قراردادی بین ما چیزی ...
دیگه ادامه ندادم خودش خوب فهمید چی میخوام بگم صدای خش دارش بلند شد:
_رابطه ما به هیچکس ربطی نداره اون رابطه یه قرارداد بین من و تو لزومی نداره کسی بدونه
لبخندی زدم بهش چقدر خوب بود بعضی وقتا خیلی خوب من رو درک میکرد

_مرینت
به سمتش برگشتم و گفتم:
_بله !؟
_تو خانواده ات پولدار بودند درسته پس چیشد یهو به این وضع افتادی !؟
_خانواده ام رو تو تصادف از دست دادم ، داداشم جان من رو مقصر میدونست تموم ارث و میراثی ک قرار بود به من برسه رو داد به دختر عمم فقط برای ارضای روح خودش ، خودش هم ارثش رو برداشت و برای همیشه رفت منم بدون داشتن هیچ خونه و پشتوانه ای مونده بودم همون روزا بود که لوکا بهم کمک کرد وضع مالی لوکا اصلا خوب نبود تو خونه اجاره ای پایین شهر زندگی میکرد با وجود داشتن بیماری قلبی! کلی بهم کمک کرد.

_نمیدونستم شوهر خواهرم انقدر آدم منفوری بوده
_منفور نبود اون پیش خودش فکر میکرد من مقصر مرگ خانواده ام هستم من یه آدم نحس هستم نمیدونم نمیخوام دیگه بهش فکر کنم من راهم از اون جداس!
_دوستش نداری !؟
_کی رو !؟
_جان
پوزخندی روی لبهام نشست و با درد گفتم:
_دوستش دارم اما فایده ای نداره باید تو قلبم نگهش دارم.
 

 

لایک و کامنت فراموش نشه 💚